زندگی من احمد

متن مرتبط با «افلا م رومنسيه» در سایت زندگی من احمد نوشته شده است

یه سفر پر ماجرای دیگه

  • سلامفکر کنم برای 4 یا امین بار دارم سریال پس از باران رو نگاه میکنم سریال زیاد دیدم اما اینیکی برام همیشه یه حس و مزه دیگه ای داره. البته تو فازش نبودم که دیدم ای فیلم شبهاداره پخش میکنه که دیگه مجبور شدم باز ببینم!2 هفته پیش یه سفر پرماجرا به دبی داشتیم. بیشتر بحث مون هم دعوا با آژانس بود که درواقع داشت پول تور رو گرون تر حساب میکرد که بابتش کلی با هم درگیری داشتیم ولی هرچی بود انجام شد و 5 روزی رو اونجا بودیم البته کلی هم فکر کردیم که در نهایت به این نتیجهرسیدیم که بچه رو باخودمون نبریم که خداروشکر تصمیم درستی بود و بچه هم خداروشکر پیشخاله هاش بدون اینکه بهونه گیری کنه و اذیت کنه موند.شهر شیک و پر از برج و ساختمون هست ولی برای به نظرم سفر ترکیه بیشتر می ارزید تا دبیولی خوب اینم برای خودش تجربه و خاطره به یاد موندنی شد.چند وقتی بود دنبال ماشین بودم ولی یه برنامه ای پیش اومد که برای خریدش دست نگه داشتماین هفته که پنچشنبه اش تعطیل بود خیلییی برای من خوب بود هم به استراحتم رسیدم هم بهتفریحم. امشبم که داریم میریم خونه بابام اینا و فردا هم سرکار!ماه رمضان داره کم کم بهمون چشمک میزنه و حال و هوای اذان و افطار داره میاد.اگر روم میشد بازم این ماه مرخصی میگرفتم میرفتم مسافرت ولی خیلی ضایع بودبرای جا به جایی موتورم شل کن سفت کن درمیارم ولی اونم اگه موقعیتش پیش بیاد عوضش میکنملامصب اینقدر همه چی گرون شده که ادم جرات نمیکنه خرید و فروش کنه!در حال هر برنامه خاصی دیگه تا اخر سال ندارم و باید ببینم روزگار برامون چی پیش میاره.ایام به کام تون... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نیومده برم

  • سلامبا اینکه 1 ماه پیش شمال بودیم دوباره قسمت شد بریم. البته این سری داریم سمت تنکابن میریمتا جمعه هم برمیگردیم برای همین تو این دو سه روز به صورت فشرده پرونده هام رو جمع و جورشکردم تا وقتی میخوام برم کار نصفه رو دوستم نباشه.بچه رو مادرش از شیر گرفته واسه همین شبها خیلی گریه میکنه و ما رو هم بدخواب کرده.الانم بغل دست منه تا نزاره راحت بنویسمامروز برای اولین موتورم رو پلیس گرفت و هر چی بهشون رو زدم کوتاه نیومدن خلاصه موتور رو بردندپارکینگ. حالا از سفر که برگشتم باید صبح زود برم دنبال کارهاش.گذاشتمش برای فروش تا یه مدل دیگه بگیرم ولی اینقدر بازار خرید و فروش خرابه که هیچکی زنگنمیزنه.همیشه وقتی همه چی میره بالا همه خرید میکنن و الان که قیمت ها ثابت شده همه ناز میکنن.خیلی وقت واسه نوشتن ندارم فقط اومدم یه پست سریع بنویسم و اماده بشم برای فردا.ساعت 6 باید برم سرکار و عصرش هم باید برم تو جاده.برسم شمال از خستگی میفتم ولی خوب دو روز تفریح و استراحت داریم.تا بعد که ببینیم برنامه هامون چطور میشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بوی مهر

  • سلامدرسته که الان وقتی ترانه بازامد بوی ماه مدرســـه رو با اون عکس های نوستالژیک میبینیــم کلی خاطرات قشنگ برامون زنده میشه ولی یکم دقیق فکر کنین یادمون میاد به زمان خودش کلا رفتن بهمدرسه عذاب بود اینکه بعد از سه ماه استراحت دوباره صبح ها به زور بیدار بشی و بری سرکلاسدرس هایی که دوست نداری و اگرم از شانست یه معلم داغون بهت میخورد دیگه واویلا...حالا که به این سن رسیدیم مهرها شده برامون ترافیک بیشتر اول صبح. البته من قبل از 7 باید خودموبرسونم و چون با موتور هستم به اون شدت به شلوغی نمی خورم.الانم دارم با دست مصدوم که پریشب تو فوتبال به وجود اومد می نویسم!جمعه ای عروسی بچه برادرم هستش واسه خانم یه سری خرید کردیم و این هفته باید برم واسه خودمچقدم که همه چی گرون خداییش 5 تومن برای یک کت تکی اسپرت زیاد نیس؟اوه اوه مهرسا بیدار شد و الان میاد سروقتم و میخواد بکوبه رو لبتاپهر قدر که بزرگتر میشه شیرین تر و بامزه تر میشه البته دردسرش ها هم همینطور!هفته پیش چند روزی رفته بودیم نور با چندتا خوانواده هر چند دریا برای بچه ها خوب نبود ولی هوا برای ماعالییی بود. یه بارون ملو که خیلی خیس نشی به صورتت می نشست و هوای خنک.خیلیییی وقت بود تو همچین هوای عالی شمال نرفته بودم.خداروشکر تو ترافیک گیر نکردیم چون حجم زیادماشین بود!تو برنامه هام کلی حرکت هست که یکی یکی می خوام انجامشون بدم. از خدا میخوام که هر کدوم برامحیر داره میسرش کنه اولیش اینه که میخوام موتور و عوض کنم.تا بعد که ببینم چی پیش میااد...البته در اخر از خدا همیشه سلامتی و عاقبت بخیری برای همه می خوام... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غیر منتظره

  • سلامایام به کام!اون چیزی که خیلی غیرمنتظره بود و فکرش رو نمی کردم جا به جایی ام به شعبه دیگه بود. البتهاین روال همه بانک هاست ولی روی 2 سال انتظارش و نداشتم.به هر حال حدود 1 هفته و چند روز قبل رفتم شعبه جدید و طبق معمول با توجه به اینکه هیچکی ونمی شناختم روزای اول یکم سخت میگذرن.چون بایدخودت رو با فضای کار ادما و جو و محیط جدیدوفق بدی و این سوئیچ شدن یکم روزای اول سخته.اما خدا روشکر دیگه روتین شدم و دارم یواش یواش ارتباطم شکل میگیره.تابستون هم داره تموم میشه و کم کم میریم برای 6 ماه دوم سال. چقدم سریع گذشت لامصب تاچشم بهم میزنی میبنی سال داره تموم میشه و هی پیرتر میشیم.از یکی دو ماه دیگه دوتا قسط سنگینم تموم میشه و یه نفسی میکشم البته اگه برای خودم چالهنکنمهمیشه تو تابستون چشم ها حالت خشکی بهشون دست میده و یا خارش دارن یا سوزش که تادست بهیشون میزنم بیشتر بهم میریزن. نمیدونم این مشکل رو چطوری حلش کنم.یادم وقتی پسر خونه بودم یه سری اهنگای قدیمی خارجی که روی نوارکاست داشتم از طریق کابلریختم روی لبتاپ و الان دارم گوش میدم و اهنگاش همه اش یاداور خاطرات روزهای نوجوانی ام هس.یادش بخیر تو چه دنیا و عالمی بودیم و ادم هر قدر که بزرگ میشه چقد نگاهش به زندگی عوضمیشه.اگه بچه کوچک نداشتیم پیاده روی اربعین رو میرفتم ولی با بچه سخته و نمیشه باهاش جایی رفتخصوصا اینکه حرف هم نمیزنه و غذا و خوراک خاص خودش رو داره.هر وقت مسافرت نصف بیشتر فضای ماشین میشه وسایلشبعد از یکسال رفتم سونو و دکتر گفت کبدش چرب نیس و این خبر خوبی بود اما نمی دونم چرا همچنانانزیم های کبدی ام بالاس و باید یه دکتر گوارش برم ببینم چیه و درمانش کنم.سعی کنین هرزگاهی چک اپ بدین و کلا وقتی جلوی بیماری ها رو زود بگیرین سریع خوب م, ...ادامه مطلب

  • رو به گرما

  • سلاممشغله و شیطنت های مهرسا و تنبلی خودم باعث میشه کمتر بتونم بیام پای لبتاپ. الانم خوابه وگرنه به زور میومد بغلم رو کیبورد بزنه و بازی کنه!ماه رمضون هم تموم شد ولی امسال مریض شدم و چند روزی خونه افتادم و به زور امپول و سرمحالم بهتر شد ولی خب چند روزی هم نگرفتم و باید تو طول سال بگیرم.عید فطر هم که خونه بودیم ولی هفته پیش 4 روزی رفتیم سمت گلستان و چند شهر رو گشتیم وبرگشتیم. خیلی طبیعت قشنگی داره و خیلی نسبت به مازندران خلوت تر هست. خودمون که تو یک روستا سمته مینودشت بودیم و از اونجا ترکمن صحرا و علی اباد و گنبد و ...رفتیمواسه خرداد هم میخوام برم سمت جلفا ولی اگه رییس بزاره!!!باید کم کم روش کار کنم و راضی اش کنمیکسال قرارداد خونه مون هم رسیده با اینکه میخوام برم بگردم ببینم جای بهتری پیدا میشه یا نه اما نرفته میدونم و میشنومم که مسکن چه وضعیت افتضاحی داره و اجاره و رهن خونه سر به فلککشیده و کمر شکن.دیشب مراسم جشن نامزدی بچه داداشم بود و خداروشکر به نظر میاد پسر خوبی باشه و انشا...تو پاییز مراسم شون میگیرن و میرن سرخونه زندگی خودشون.واسه زمین باید یه سر برم شمال ولی فعلا که دارم پشت گوش میندازم ولی اونم یک اخر هفته بایدبرم واسه دیوار کشی اش.چند روز پیش رفته بودیم اجرای خنده حسن ریوندی. خدا لعنتش کنه چقد از دستش خندیدم. احتمالاسری بعد هم برم واسه 2 ساعت خنده واقعا ارزش داره.هوا کم کم داره گرم میشه و موقع اب پز شدن همه مون داره میرسه البته ما که به احتمال زیاد ساعتکاری مون میشه 6 تا 1 و زودتر برمیگردیم. البته من که راضی ام زودتر برم و زودتر بیام حداقل عصرش به کارهای روزمره مون میرسیم.هر روز ساعت 5 تا 6 میرسیم و دیگه حس و حال هیچ کاری نمی مونه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عید و ماه رمضون

  • سلامعلاوه بر تبریک سال نو نمازه و روزهاتون هم قبول. امسال نفهمیدیم چی به چی شد و کلاخیلی حال و هوای عید رو نداریم. از طرفی حال و هوای ماه رمضون هم نیست و معلوم نیسکی به کیهانشا... که سال خوبی برای همه مون باشه و سلامتی باشه برای همگی.بر خلاف سال های قبل امسال عید رو جایی نبودم و تهران موندم چون حال نمیداد ماه رمضونمسافرت برم. گذاشتم برای تعطیلات عید و فطر به بعد یکی دو جا بریم.امروز اولین روز کاری با روال عادی بود و با اینکه خیلی خلوت بود ولی وقت خیلی کند گذشت.سحرها رو تصمیم گرفتم سبک بخورم چون وقتی می خوابم دیگه خیلیییی سخته بخوام بیداربشم برم سرکار.متاسفانه برادر یکی از دوستای قدیمی تو سن حدود 25 سالگی از دنبا رفت و پریروز رفته بودمبهشت زهرا برای خاکسپاری اش!!! بعدش هم رفتم سرخاک داداشم خیلی وقت بودکه نرفتهبودم.چند روز اول ماه رمضون همه اس مهمونی بودیم اینقد که دیگه کف کردیم ولی از هفته بعدیبیشتر خونه هستیم.این اولین پست سال جدید هست و انشا... اگه عمری باشه دست نوشته هایی رو مینویسمتا به یادگار بمونه.اما 12 فروردین سال 88 بود که نوشتن رو شروع کردم و امسال 14 امین سالی شد که اینوبلاگ رو ثبت کردم و برای خودش کلی قدیمی شده!14 سال خاطرات و اتفاقات زندگیم اینجا نوشته شده و حالا اولین صفحه سال جدیدش هم باز شد.خدایا به امید خودت... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تمام شدن یک سال دیگر

  • سلامیک سال دیگه از عمر همه مون گذشت. امروز وقتی داشتم سالنامه 1401 رو به سطل اشغال محل کارم میریختم به همکارم گفتم دارم یک سال از عمرم و میندازم بره. حالا تو سال جدید چهاتفاقاتی میفته و اصلا زنده می مونیم یا خیر رو فقط زمان معلوم میکنه.امسال هم با تموم خاطراتش واسه من خوب گذشت. تولد یک سالگی مهرسا، اثاث کشی مون رسیدن به اهداف مالی و سفرهای خاطره انگیز به فیلبند و اصفهان و شیراز و مشهد و ...در سال جدید هم کلی فکر و ایده تو سرمون هست که باید ببینیم کدومش رو می تونیم عملی کنیم. البته دیشب موفق شدیم ماشین ثبت نام کنیم ولی باید ببینیم شرایط فروشش چطوریه واصلا ارزش داره انجام بدیم یا نه.این روزها همه درگیر خونه تکونی هستن ولی هر چی جمع می کنیم انگار تمومی نداره خصوصااینکه همسرم هم از دیروز سرماخورده و یکم بی حاله! با بچه کوچیک که کلا نمیشه دست چیزیزد!!!امروز اخرین روز کاری مون بود و کارها رو جمع کردیم و زدیم بیرون.تهران فوق العاده خلوت هست وخیلی حال میده هر جا میریم ترافیکی نیس.همه حواس مون به عید هست ولی از اخر این هفته هم ماه رمضون با اون حال و هوای خاص خودششروع میشه.خودم به خاطر ماه رمضون تو فکرم نیس برم مسافرت ولی خانمم دوست داره بریم شمال خونه یکیاز اشناها ولی باید ببینم چی پیش میاد.مثل همیشه خیلی تو ایام عید دنبال خرید نرفتم البته دیروز دوسه تا تی شرت گرفتم ولی کلا گذاشتمبعد از عید که همه جا خلوت تر میشه برم چون راحت تر میشه گشت و انتخاب کرد.سال خوبی رو برای همگی ارزومندمانشا... که سال پر از سلامتی و دل خوش برای همه مون باشه و خاطرات شیرین رو برای خودمون ثبتکنیم.این پست هم اخرین پست من در سال 1401 هست و به امید خدا سال بعدی رو هم ادامه میدیم و ایندفترچه رو پر می کنیم. Adblo, ...ادامه مطلب

  • یادم رفت

  • سلامخوب هستیدقبلا ها فکر نمی کردم بچه بتونه ادم و به سختی مریض کنه ولی مهرسا ثابت کرد تو این زمینهکاملا موفق عمل می کنهاین هفته پر از فوتبال های قشنگ هست و الانم که پرسپولیس 4 تا به سپاهان زد و منچستر همفردا بزنه بارسا رو حذف کنه عالی میشه!چند وقتی به علت مشغله هام نتونستم بنویسم. اول اینکه از خیلی قبل دنبال زمین تو شمال بودمچون پسرخاله ام اونجا ویلا داشت بالاخره تونستم یه قطعه زمین و با باجناقم شریکی بخریم. خیلیوقت بود تو فکرش بودم و یکی دو بار هم رفته بودم برای خرید ولی قسمت نشد تا اینکه 3 هفته یپیش بود که قرارداد نوشتیم.دو هفته ای بود که بابا حالش خوب نبود و دو سری تو بیمارستان بستری اش کردیم. الان خداروشکرحالش خوبه ولی باید زیر نظر باشه.مملکت مون رسما تعطیل شده و هر روزی از گرونی ها میشنویم. دیگه درست نمیشه و بدتر هـــممیشه. تا وقتی با این بخوان برن جلو هر روز عقب مونده تر میشیم از دنیا!!!!فرش هارو دادیم بشورن و 4 روزه تو سرامیک و روفرشی میشینیم! فکر کنم فرار کردن رفتنهوای تهران هم که شده عین بهار و کم کم هم داریم میریم واسه سال نو ولی ماه رمضون هم دارهخیلی شیک و مجلسی بهمون چشمک می زنه.خیلی اعتقادات از بین رفته و همه چیز رو کتمان می کنن! انشا.. که خدا همه مون رو ببخشــــه وبیامرزه.کاملا به اون دنیا و رسیدگی به اعمال اعتقاد دارم ولی هر کی رو تو گور خودش میخوابونن وهر کی خودش می دونه چه اعتقادی داشته باشه.به خاطر بستری شدن بابا نشد مسافرت جایی بریم و رفت برای بعد ماه رمضون.این دو هفته که یک روز تعطیلی داشت خیلی خوب بود. میمیرن اگه کلا پنجشنبه رو هم تعطیلکنن. تعطیل که باشه حداقل دلار کمتر میره بالا!!! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نیمه کارهس

  • سلاماز اونجا کار ما ماهیت خدماتی داره برای همین به ندرت پیش میاد بخوان مارو تعطیل کنن برای همینبا اینکه امروز بیشتر ادارات و مشاغل تعطیل بودن ما مجبور شدیم بریم سرکار.فردا هم با اینکه گفتن تهران برف میاد ولی احتمالا شیفت باشیم و بریم هر چند اینقدر کار سرمــونکار ریخته شده که همینطوری هم وقت کم میاریم.بعد از مدتها که تو فکر خرید یا نخریدن پی اس بودم بچه داداشم گفت میخواد دستگاهش رو بفروشهمنم دیدم سالمه و زیاد استفاده نکردم ازش خریدم. البته هنوز که پول ندادم.همینطوری دارم برای خودم خرج می تراشمتازه تو این وضع بی پولی امروز با لیدر صحبت کردم برنامه بریزم برای اخر بهمن ماه بریم چابهار چونشنیدم اونجا خیلی طبیعت و مکان های دیدنی و قشنگ داره.مهرسا یکم سرما خورده بود بردیمش دکتر و یه امپول نوش جان حالا امروز خودم که از سرکار برگشتمیکمی گلوم درد می کنه و مشکوک هستم.می خواستم این هفته با پسرخاله ام بریم شمال ببینیم وضعیت زمین چطوره که چون همکارم مرخصیگزفته افتاد برای هفته بعد.مهرسا عاشق لبتاپ هست و تا روشنش می کنم حمله میکنه!الانم نمیزاره پست بنویسم و همه اش میاد می زنه رو کیبورد رو متن ها خراب می کنهفیلمی شده برای خودش و هر روز یه داستانی باهاش داریم.دیروز هم که روز مادر بود و رفتیم خونه مادرهامون. واقعا جزو نعمت هایی که هر قدر هم که بگیم بازمقدرشون و نمی دونیم وقتی نباشن می فهمیم چی بودن.کلا خدا حفظ شون کنه ولی از دست دادن عزیز خیلی داغ سختیه این و بیشتر برای این میگم که خیلیاز اطرافیان رو میبینم که مادرشون در کنارشون نیس متاسفانه!هوا خیلی سرد شده و نمی دونم تو شهرستان ها چطوری بدون گاز دارن سر میکنن!تهران قراره برف بیاد ولی ببینیم چقد میباره و سفید پوش می کنه.روزهای برفی و قشنگی داش, ...ادامه مطلب

  • خوب م مریض

  • سلاماین روزها پر از خبر وبا اتفاقات ریز و درشت برای همه می گذشت. خصوصا تو رسانه های ازاد کهوضعیت اعتراضات رو نشون میداد. هر چند که تقریبا همه چی اروم ولی این حس عدم رضایت زیرپوست همه باقی موند تا بالاخره یه روزی فوران کنه.مثل همیشه مانند کشورهای کمونیستی همه چی فیلتر شد و فقط خبر های دولتی از تی ویواسه مردم پخش میشه. فعلا که باید بهشت اجباری رو تحمل کنیم.احتمالا با این اوصاف دوباره همه برگردن به وبلاگ نویسی و یاهو مسنجر!!!قرار بود جمعه این هفته دوسه روزی بریم مشهد ولی از هفته قبل که همسرم مریض شد و بعدشمهرسا صداش گرفت از دیروز خودمم مریض شدم و امروزم زودتر اومدم رفتم دکتر و سرم زدم.الان خیلی حالم بهتره ولی یکم اثرات مریضی تو بدنم هست واسه همین بعید میدونم این هفته بریمالبته باید تا جمعه صبر کنم اگه کامل خوب شدم میریم و اگه نشد هفته بعد.حتی می خواستم امرو برم خونه مامانم و داداشم رو هم ببینم که به خاطر مریضی نشد.سر کار کلی جا به جایی داشتیم که تنها کسی که تو محیط کار باهاش دعوام شده بود دوباره اومدمپیش مون ولی خوب منم دیگه سعی می کنم باهاش حد و مرزم رو حفظ کنم تا دوباره مشکلی پیشنیاد. کلا به یه سری ادما نباید خیلییی نزدیک شد و بهتره دورادور باهاشون فقط سلام علیک کنی وحرفای عادی ات و بزنی.مهرسا تارهای صوتی اش گرفته و شده مثل بچه خروس. داره تلاش می کنه راه بیفته و احتمالا قبل ازتولد یک سالگیش می تونه راه بره. حس شیرینی رو با خودش اورده.وقتی بهش نگاه می کنم کلی لذت میبرم.یواش یواش داره میشه دختر باباوارد سرمای اخر سال داریم میشیم واسه من که روزها خیلی سریع و روی دور تند در حال گذر هستنچشم رو هم میزارم روزها و ماه ها دارن میگذرن.مثل همیشه خداروشکر هزار مرتبه شکر... (, ...ادامه مطلب

  • پست با مهرسا

  • سلامالان که دارم پسـت می نویسم مهرســا هم جلوم نشستــه و همه اش داره سعی میکنـــه رو کیبورد بزنه البته من دارم دکش می کنم برهدست و پا در اورده رو همه اش مزاحم کارهای ماست و نق میزنه.خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنیم زمان میگذره و الان که فکر می کنم میبنیم چقدر سریعداره بزرگ میشه و یواش یواش باید به فکر تولد یک سالگیش باشیم.تو این 8 ماهه حداقل 5 تا مسافرت رفته و اخریش هم اول همین هفته به فریدون کنار بود.قبلا تو ماشین خیلی اروم تر بود ولی تازگی ها بیشتر نق میزنه و مقاومت میکنه در برابر خوابالبته وقتی میخوابه بیدار میشه حالش خیلی خوبه ولی برای سخت میخوابه.از قبل هم میدونستم من و بفرستن تسهیلات خیلیییی سرم شلوغ میشه و کار خیلی خرتو خریهولی چاره ای نبود و مجبور بودم بالاخره برم و الانم روزی نیس که بتوتم زود بیام خونه.تازه وقتی هم که میام کارها رو نصفه کاره رها می کنم.شمال که بودم متوجه شدم تنها پسرعموم با اینکه سنش بالا هم نبود متاسفانه تو خواب سکتهکرده و از دنیا رفته برای همین فردای اون روز که رسیدم تهران رفتیم کرج برای خاکسپاری.چقدر لحظه ی تلخ و ناگواری هست هم برای خانواده اش هم برای خوده متوفی که باید همه چیرو بزاره و دست خالی بره به یه دنیای دیگه!!!خدا همه مون رو برای اون روز رحمت کنه که روز خیلیییی سخت خواهد بود!خیلی از اطرافیان این روزها میرن کربلا ولی خودم سفر تو شلوغی رو دوست ندارم برای همین توبرنامه مون هست که به امید خدا تو یک بازه زمانی خوب حتما بریم کربلا.به دلیل مشغله ها و کمی هم تنبلی کمتر نسبت به قبل می نویسم.دیگه زندکی عیال واری هم چی رو ازت میگیره بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یه محرم دیگه

  • سلامچقدر به نظرم محرم ها سریع تر از ایام دیگه میان و میرن. نمی دونم چرا بیشتر به چشمم میاد البتهاین عمر هست که در حال سپری شدن هست و خدا می دونه کی و کجا باید بزاریم و بریم.مهرسا هم الان چسبیده بهم و میخواد رو کیبورد لبتاپ با دستش بزنه کلا هر کاری میخوام بکنـــمباید مهرسا هم وسط باشه و دخالت کنه.واسه خونه قبلی خودمون تقریبا 1 ماهی درگیر پمپ گذاشتن بودیم چون واحد یگ قبول نمی کرد و ازطرفی مستاجر منم به خودم فشار می اورد که بدون پمپ نمی تونم بمونم و خلاصه یه ماهی فکرمبابت این موضوع خیلی مشغول بود که خداروشکر راضی شدن و انشا... هفته بعد بسته میشه.خونه خودمون هم دیگه همه چی برقرار شده و راحت داریم زندگی مون و ادامه میدیم.سرکار خیلی سرممم شلوغ هست و گاهی بابت این موضوع خیلییی کلافه میشم.خیلی به فکر مسافرت هستم و باید برنامه بچینم چند جایی رو برم اولیش که از طالقان شروع میشه ولی شمال و مشهد که حتماا دوباره باید برم.روزگار خوبی داشته باشین.فعلا خدانگهدار... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماه رمضان

  • سلامنماز و روزه هاتون قبول.همیشه ماه رمضون ها چیزی که بیشتر باعث میشه زندگی ات از روال عادی اش خارج بشه بیدارشدن سحر هستـــش. من که به شدت خوابم به هم ریخته و تو طول سرکار با چشم های خوابالوکار می کنم البته خداروشکر اصلا گرسنگی و تشنگی نداشتم هر چند که نصفش گذشت و چشمبه هم بزنیم ماه رمضون هم تموم میشه.هفته بعد از عید فطر رو ررزو کردیم چند روزی بریم شمال و یه اب و هوایی عوض بکنیم. خداروشکربچه هم جون گرفته و راحت تر میشه بیرون بردش خصوصا اینکه هوا هم دیگه کم کم گرم میشه.زمستون داستان بود واسه اینکه مریض نشه و خداروشکر هم به سلامت تموم شد.هفته بعدی اش باید بریم واکسن 4 ماهگی اش رو بزنیم. واسه قبلی که حالش خوب و بود و اذیتنشد حالا ببینیم این سری چطور میشه.امسال برعکس سال های قبل که کرونا بود مهمونی های ماه رمضون خیلی زیاد شد و بیشتر اشرومهمونی بودیم البته دیگه کمتر شده چون بعد از افطار ادم شل میشه طبیعتاخونه باشی راحتتریبعد از ماه رمضون و مسافرت کم کم باید بریم واسه دنبال خونه البته یه اشنایی صحبتش شده کهازش رهن کنیم ولی رو هواس و خبری نداده ولی اگه بشه خوب خیلی برامون راحت تره.با مازاد پول رهن خونه خودم می خواستم ماشین بگیرم ولی چون این مملکت خراب شده هیچیشمعلوم نیس باز امسال قیمت ماشین بالا رفت.خیلی  ذلیل و بدبخت هستیم با این همه ثروت مردم باید اینطوری زندگی کنن.این روزها رو فعلا اروم و روتین میگذرونیم تا بعد ببینیم چی پیش میاد.انشا.. که همیشه برای همه مون سلامتی باشه بعدش موارد دیگه.روزگار خوش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یکمی دیر

  • سلامچند روزی بود می خواستم بنویسم ولی قسمت نمیشد چون بعد از عید خیلی درگیر مهمونی خونه خودمون شدیم و بعدشم که مشغله های روزانه!البته هفته ی پیش چند روزی شمال بودیم که کلی اتفاقات ریز و درشت داشت. از شب رفتمتو جاده فیلبند تو تاریکی و مه شدید و دید کاملا محدود جاده و تا مریض شدن مامان و بابام  وبقیه همراه ها تو تنکابن ولی با تموم این اتفاقات چون جاهای خیلی قشنگی بودیم خاطره خوبیبرامون شد.ماشینم و فروختم و ماشین داداشم رو خودم برداشتم ولی خوشبختانه پول نقد نمی خواست وحالا بخشی دادم و بقیه اش رو هم تا یکی دو ماه دیگه میدم.کم کم باید بریم دنبال خونه چون واسه بچه مجبوریم یه مدتی نزدیک خونه مادر زنم باشیم و تابعد که ببینیم برنامه مون چطوری میشه.اخر این هفته هم که مراسم عقد بچه خواهرم هست و باید بریم واسه اش سالن.بجه خداروشکر روز به روز شیرین تر و دلربا تر میشه و از بودنش بیشتر دارم لذت می بریم هر چندرو دور تند داره میره جلو و بزرگتر میشه.الانم رو پای من نشسته و داره پست نوشتن من و می بینهالبته یه اعتراضی به نشونه خستگی کرد و کم کم ببرمش جای راحت تر بشینه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ماه اخر

  • سلاموارد ماه اخر سال شدیم و کم کم باید بریم سال جدید البته حالا 3 سالی میشه که با کرونا دیگهعید حال و هوای همیشگی خودشو نداره. البته واسه سال نو دیشب با همسر رفتیم یکم خریــدکردیم و حالا اگه بشه اخر هفته بریم بازار ببینیم اونجا چه خبره.خداروشکر مریضی جفت مون هم خوب شد و با کمی استراحت ویروس از , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها