دعوای نتیجه دار

ساخت وبلاگ
سلام

تو طول هفته خیلی روزهای خسته کنندگی رو پشت سر گذاشتم. ارشدمون برای زایمان رفت و معاون مون هم

از شنبه نمیاد و از طرفی بچه ها مرخصی میگیرن و سرمون خیلی شلوغ میشه.

اول هفته رفتیم بنگاه تا واحدمون رو تحویل بگیریم. منم رفتم و حسابی با سازنده جر و بحث و دعوا کردم. اینقدر

که میگفت طرف حساب من تو نیستی پاشو برو بیرون و منم دوباره جوابش رو میدادم.

خلاصه اخرش گفت همون واحد خودتون رو میدم البته با دعوا گذاشت رفت بیرون. میخواست یک طبقه پایین تــر

بده. منم میگفتم با کمد دیواری بزنی تا قبول کنیم.

پس فرداش اومد کلید واحد خودمون رو گرفتیم و چک هاش رو دادیم بهش.

ولی هنوز تصمیم نگرفتیم بریم همونجا بشینیم یا اینکه بفروشیم و بریم جای دیگه. فعلا که قصد داریم صبر کنیم.

برای تست یاهو مسنجر رفتم دیدم هنوزم وصل میشه. نمی دونم شاید میاره ولی پیام ها دیگه ارسال نمیشه.

دیشب کلی حرص خوردم تا تیم ملی برد. هر چند که شانس اوردیم که بردیم و بازی باید مساوی میشد.

دیروز رسیدم خونه و بعد ناهار بچه خواهرم و بردم سمت گمرک براش موتور بگیریم. گفتم بیا سمت 17 شهریور

هم بریم ببینیم اونجا چطوریه. به نمایندگی اپاچی اونجا دیده بودم که رفتیم براش خریدیم و اومدیم خونه.

خودمم تو فکرم هست که موتورم و عوض کنم ولی عجله ای بابتش ندارم.

امروز می خواستم بعد از مدتها مامانم اینا رو ببرم بهشت زهرا که داداشم گفت می برمشون. خودم احتمالا نرم

یه سر برم پیش یکی از دوستام. دو سه بار بهم زنگیده و گفته بیا پیشم.

احساس کوفتگی و درد هنوزم تو ناحیه دست راستم رو دارم. تو هفته بعد از مدتها خودم تنها رفتم استخرو کلی

بدنم سبک شد. همه اش به داداشم میگم بیا بریم هی پشت گوش میندازه.

برای بچه های خواهرم حساب باز کردم و براشون یک مبلغی ریختم به حساب و کارت و دفترچه دادم بهشون.

دلم واسه روزهای گذشته خیلی تنگه. هرزگاهی نوشته های سال های قبلم رو می خوندم. الانم شوخــــــی

می کنم و می خندم ولی چقدر اون روزها حرارت و هیجان بیشتری تو نوشته هام جاری بود.

چقدر دوســت های زیاد اینجا بودن. کلا از بچگی هر چی به سمت جلو میریم دور و برمون انگار داره هی خلوت

میشه!

ادم وقتی می خواد از دنیا بره تموم روزهای و خاطرت عمرش مثل یک فیلم از جلوی چشماش رد میشه و همه

رو میزاره و میره.چقدر تلخ که باید خاطرات شیرین زندگی ات رو تو چاله ای خاک کنی و خودتم برای همیشـــــه

بری.

ای کاش که تموم نمیشد...

ای کاش 

 

 

 

حال و هوام این روزا قاطیه اهنگ هایی هست که گوش می کنم...

چهره ات مثل قلبم شکسته تر شده

چشمامون تر شد هوا بدتر شده

دلم می خواد بگی کجا بودی یه عمر

روزهای بی من ات چه جوری سر شد

اشک هام جاریه بی اختیار...

 

زندگی من احمد...
ما را در سایت زندگی من احمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mylive-ahmada بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 11:25