زندگی من احمد

متن مرتبط با «م ر ي م» در سایت زندگی من احمد نوشته شده است

اخرین نوشته سال 1402

  • سلامسال 1402 هم با همه پستی و بلندی هاش برای من به پایان رسید. خداروشکر برای شخصخودم سال خوبی بود البته این حس درونی ام نسبت به زندگی شخصی خودم بود وگرنه از خیلی جهات زندگی به خیلی از ادما سخت داره میگذره.سال 1403 فقط می تونم ارزوی سلامتی داشته باشم برای همه چون از نظر رفاه و سطح زندگیاینطور که بوش میاد وضعیت مطلوبی نخواهدبود.برنامه ها و کارهای زیادی برای سال جدید تو سرم هست و اونی که بیشتر از بقیه قطعا درگیرمونخواهد کرد ساخت خونه ای هست که با اشناهای خودمون میخوایم شروعش بکنیم.درخواست برای صدور پروانه ساخت رو دادیم و از اواخر فروردین استارت کارهاش میخوره و یکسالیزمان خواهد برد.شعبه ای که منتقل شدم خداروشکر خوب هست و با ارامش کاری و روانی هر روز میریم و میایم.تا پایان سال هم بعد همینجا هستم و بعدش باید ببینم دست تقدیر چی برام رقم میزنه.ماه رمضون هم حال و هوا و قشنگی خودش رو داره ولی خوب برای ما هم که کارمند هستیم و صبح باید بریم سرکار این خواب و بیدار شدن ها کلافه کننده اش اما واقعا امسال خیلی راحت دارهمیگذره و تا چشم به هم بزنیم عید فطر میرسه.امسال عیدرو جایی نمیریم چون روزه هستیم و حیفه روزهامون رو نگیریم اما انشا.. بعد از عید فطربرنامه ای میریزیم و سمتی میریم.امسال هم مثل سال ها قبل سعی میکنم یک سفر خارجی هم برم.پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگم.با ارزوی بهترین هاااا.بدرود... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یه سفر پر ماجرای دیگه

  • سلامفکر کنم برای 4 یا امین بار دارم سریال پس از باران رو نگاه میکنم سریال زیاد دیدم اما اینیکی برام همیشه یه حس و مزه دیگه ای داره. البته تو فازش نبودم که دیدم ای فیلم شبهاداره پخش میکنه که دیگه مجبور شدم باز ببینم!2 هفته پیش یه سفر پرماجرا به دبی داشتیم. بیشتر بحث مون هم دعوا با آژانس بود که درواقع داشت پول تور رو گرون تر حساب میکرد که بابتش کلی با هم درگیری داشتیم ولی هرچی بود انجام شد و 5 روزی رو اونجا بودیم البته کلی هم فکر کردیم که در نهایت به این نتیجهرسیدیم که بچه رو باخودمون نبریم که خداروشکر تصمیم درستی بود و بچه هم خداروشکر پیشخاله هاش بدون اینکه بهونه گیری کنه و اذیت کنه موند.شهر شیک و پر از برج و ساختمون هست ولی برای به نظرم سفر ترکیه بیشتر می ارزید تا دبیولی خوب اینم برای خودش تجربه و خاطره به یاد موندنی شد.چند وقتی بود دنبال ماشین بودم ولی یه برنامه ای پیش اومد که برای خریدش دست نگه داشتماین هفته که پنچشنبه اش تعطیل بود خیلییی برای من خوب بود هم به استراحتم رسیدم هم بهتفریحم. امشبم که داریم میریم خونه بابام اینا و فردا هم سرکار!ماه رمضان داره کم کم بهمون چشمک میزنه و حال و هوای اذان و افطار داره میاد.اگر روم میشد بازم این ماه مرخصی میگرفتم میرفتم مسافرت ولی خیلی ضایع بودبرای جا به جایی موتورم شل کن سفت کن درمیارم ولی اونم اگه موقعیتش پیش بیاد عوضش میکنملامصب اینقدر همه چی گرون شده که ادم جرات نمیکنه خرید و فروش کنه!در حال هر برنامه خاصی دیگه تا اخر سال ندارم و باید ببینم روزگار برامون چی پیش میاره.ایام به کام تون... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یک سال پیرتر

  • سلامامروز اینقدر با موتور بیرون که هنوز سرما تو بدنم هســت البته فعلا که سرمای زمستـــون نیومده ولی با موتور خنکی هوا بیشتر حس میشه.اینقدر ترافیک تو تهران زیاده که ادم با ماشین دیوونه میشه جایی بخواد بره.امروز تولدم بود و شدم 35 ساله البته ادم وقتی بچه دار میشه دیگه این چیزا برای خودشخیلی مهم نیس و بچه اش واسه اش عزیزتر میشه تا خودش!واسه همینم از چند روز قبل داریم برای 1 دی ماه که تولدشه برنامه ریزی میکنیم و تدارکمیبینیم. دقیقا شب یلدا میشه که یک شبش خانواده خودم و شب دیگه اش خانواده خانممیان و تولدش رو جشن میگیریم.این چند وقته دنبال ماشین بودم و چند جایی هم رفتم که ببینم ولی با توجه به اینکه برنامهجدیدی برامون پیش اومده فعلا برای خریدن ماشین دست نگه داشتم و باید ببینم چی برامپیش میاد.اخر هفته دربی هست و انشا... پرسپولیس کیسه رو میبرهلیگ قهرمانان اسیا رو متاسفانه حذف شدیم و اگه خوش شانس تر بودیم میتونستیم دوربعد صعود کنیم که متاسفانه نشد.سرکار خیلی خلوت و خوب هست ولی کم خوابی اذیتم میکنه ولی خوب بچه کوچیک همینهنمیزاره شبها راحت بخوابیم که. تو دی ماه تو فکرمون هست که یه سفر خیلی خوب بریم ولی اولش باید اتفاق بیفته بعدادرباره اش بنویسم. ولی خیلی داریم امارش رو میگریم و اگه مشکلی پیش نیاد حتما میریم.اینجا که هستیم مدیر ساختمون هستم و کلا دردسر داره چون قبلا تجربه اش رو داشتماینجا هم سر خیلی مسایل باهاشون بحث کردم ولی دیگه میخوام بندازم گردن خودش ویه مدتی از دستشون راحت باشم.تو هر اپارتمان یکی دو نفر زبون نفهم همیشه هستن که رو مخ بقیه باشن.تو چند روز اینده خیلی سرمون شلوغ هست و کلی کار داریم فقط اینکه خیلی زود روز تموممیشه حس این و میده که به کارهامو نمیرسیم!پیشاپیش شب یلداتون زیب, ...ادامه مطلب

  • نیومده برم

  • سلامبا اینکه 1 ماه پیش شمال بودیم دوباره قسمت شد بریم. البته این سری داریم سمت تنکابن میریمتا جمعه هم برمیگردیم برای همین تو این دو سه روز به صورت فشرده پرونده هام رو جمع و جورشکردم تا وقتی میخوام برم کار نصفه رو دوستم نباشه.بچه رو مادرش از شیر گرفته واسه همین شبها خیلی گریه میکنه و ما رو هم بدخواب کرده.الانم بغل دست منه تا نزاره راحت بنویسمامروز برای اولین موتورم رو پلیس گرفت و هر چی بهشون رو زدم کوتاه نیومدن خلاصه موتور رو بردندپارکینگ. حالا از سفر که برگشتم باید صبح زود برم دنبال کارهاش.گذاشتمش برای فروش تا یه مدل دیگه بگیرم ولی اینقدر بازار خرید و فروش خرابه که هیچکی زنگنمیزنه.همیشه وقتی همه چی میره بالا همه خرید میکنن و الان که قیمت ها ثابت شده همه ناز میکنن.خیلی وقت واسه نوشتن ندارم فقط اومدم یه پست سریع بنویسم و اماده بشم برای فردا.ساعت 6 باید برم سرکار و عصرش هم باید برم تو جاده.برسم شمال از خستگی میفتم ولی خوب دو روز تفریح و استراحت داریم.تا بعد که ببینیم برنامه هامون چطور میشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بوی مهر

  • سلامدرسته که الان وقتی ترانه بازامد بوی ماه مدرســـه رو با اون عکس های نوستالژیک میبینیــم کلی خاطرات قشنگ برامون زنده میشه ولی یکم دقیق فکر کنین یادمون میاد به زمان خودش کلا رفتن بهمدرسه عذاب بود اینکه بعد از سه ماه استراحت دوباره صبح ها به زور بیدار بشی و بری سرکلاسدرس هایی که دوست نداری و اگرم از شانست یه معلم داغون بهت میخورد دیگه واویلا...حالا که به این سن رسیدیم مهرها شده برامون ترافیک بیشتر اول صبح. البته من قبل از 7 باید خودموبرسونم و چون با موتور هستم به اون شدت به شلوغی نمی خورم.الانم دارم با دست مصدوم که پریشب تو فوتبال به وجود اومد می نویسم!جمعه ای عروسی بچه برادرم هستش واسه خانم یه سری خرید کردیم و این هفته باید برم واسه خودمچقدم که همه چی گرون خداییش 5 تومن برای یک کت تکی اسپرت زیاد نیس؟اوه اوه مهرسا بیدار شد و الان میاد سروقتم و میخواد بکوبه رو لبتاپهر قدر که بزرگتر میشه شیرین تر و بامزه تر میشه البته دردسرش ها هم همینطور!هفته پیش چند روزی رفته بودیم نور با چندتا خوانواده هر چند دریا برای بچه ها خوب نبود ولی هوا برای ماعالییی بود. یه بارون ملو که خیلی خیس نشی به صورتت می نشست و هوای خنک.خیلیییی وقت بود تو همچین هوای عالی شمال نرفته بودم.خداروشکر تو ترافیک گیر نکردیم چون حجم زیادماشین بود!تو برنامه هام کلی حرکت هست که یکی یکی می خوام انجامشون بدم. از خدا میخوام که هر کدوم برامحیر داره میسرش کنه اولیش اینه که میخوام موتور و عوض کنم.تا بعد که ببینم چی پیش میااد...البته در اخر از خدا همیشه سلامتی و عاقبت بخیری برای همه می خوام... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غیر منتظره

  • سلامایام به کام!اون چیزی که خیلی غیرمنتظره بود و فکرش رو نمی کردم جا به جایی ام به شعبه دیگه بود. البتهاین روال همه بانک هاست ولی روی 2 سال انتظارش و نداشتم.به هر حال حدود 1 هفته و چند روز قبل رفتم شعبه جدید و طبق معمول با توجه به اینکه هیچکی ونمی شناختم روزای اول یکم سخت میگذرن.چون بایدخودت رو با فضای کار ادما و جو و محیط جدیدوفق بدی و این سوئیچ شدن یکم روزای اول سخته.اما خدا روشکر دیگه روتین شدم و دارم یواش یواش ارتباطم شکل میگیره.تابستون هم داره تموم میشه و کم کم میریم برای 6 ماه دوم سال. چقدم سریع گذشت لامصب تاچشم بهم میزنی میبنی سال داره تموم میشه و هی پیرتر میشیم.از یکی دو ماه دیگه دوتا قسط سنگینم تموم میشه و یه نفسی میکشم البته اگه برای خودم چالهنکنمهمیشه تو تابستون چشم ها حالت خشکی بهشون دست میده و یا خارش دارن یا سوزش که تادست بهیشون میزنم بیشتر بهم میریزن. نمیدونم این مشکل رو چطوری حلش کنم.یادم وقتی پسر خونه بودم یه سری اهنگای قدیمی خارجی که روی نوارکاست داشتم از طریق کابلریختم روی لبتاپ و الان دارم گوش میدم و اهنگاش همه اش یاداور خاطرات روزهای نوجوانی ام هس.یادش بخیر تو چه دنیا و عالمی بودیم و ادم هر قدر که بزرگ میشه چقد نگاهش به زندگی عوضمیشه.اگه بچه کوچک نداشتیم پیاده روی اربعین رو میرفتم ولی با بچه سخته و نمیشه باهاش جایی رفتخصوصا اینکه حرف هم نمیزنه و غذا و خوراک خاص خودش رو داره.هر وقت مسافرت نصف بیشتر فضای ماشین میشه وسایلشبعد از یکسال رفتم سونو و دکتر گفت کبدش چرب نیس و این خبر خوبی بود اما نمی دونم چرا همچنانانزیم های کبدی ام بالاس و باید یه دکتر گوارش برم ببینم چیه و درمانش کنم.سعی کنین هرزگاهی چک اپ بدین و کلا وقتی جلوی بیماری ها رو زود بگیرین سریع خوب م, ...ادامه مطلب

  • رو به گرما

  • سلاممشغله و شیطنت های مهرسا و تنبلی خودم باعث میشه کمتر بتونم بیام پای لبتاپ. الانم خوابه وگرنه به زور میومد بغلم رو کیبورد بزنه و بازی کنه!ماه رمضون هم تموم شد ولی امسال مریض شدم و چند روزی خونه افتادم و به زور امپول و سرمحالم بهتر شد ولی خب چند روزی هم نگرفتم و باید تو طول سال بگیرم.عید فطر هم که خونه بودیم ولی هفته پیش 4 روزی رفتیم سمت گلستان و چند شهر رو گشتیم وبرگشتیم. خیلی طبیعت قشنگی داره و خیلی نسبت به مازندران خلوت تر هست. خودمون که تو یک روستا سمته مینودشت بودیم و از اونجا ترکمن صحرا و علی اباد و گنبد و ...رفتیمواسه خرداد هم میخوام برم سمت جلفا ولی اگه رییس بزاره!!!باید کم کم روش کار کنم و راضی اش کنمیکسال قرارداد خونه مون هم رسیده با اینکه میخوام برم بگردم ببینم جای بهتری پیدا میشه یا نه اما نرفته میدونم و میشنومم که مسکن چه وضعیت افتضاحی داره و اجاره و رهن خونه سر به فلککشیده و کمر شکن.دیشب مراسم جشن نامزدی بچه داداشم بود و خداروشکر به نظر میاد پسر خوبی باشه و انشا...تو پاییز مراسم شون میگیرن و میرن سرخونه زندگی خودشون.واسه زمین باید یه سر برم شمال ولی فعلا که دارم پشت گوش میندازم ولی اونم یک اخر هفته بایدبرم واسه دیوار کشی اش.چند روز پیش رفته بودیم اجرای خنده حسن ریوندی. خدا لعنتش کنه چقد از دستش خندیدم. احتمالاسری بعد هم برم واسه 2 ساعت خنده واقعا ارزش داره.هوا کم کم داره گرم میشه و موقع اب پز شدن همه مون داره میرسه البته ما که به احتمال زیاد ساعتکاری مون میشه 6 تا 1 و زودتر برمیگردیم. البته من که راضی ام زودتر برم و زودتر بیام حداقل عصرش به کارهای روزمره مون میرسیم.هر روز ساعت 5 تا 6 میرسیم و دیگه حس و حال هیچ کاری نمی مونه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رو روالس

  • سلامبارون بهاری خیلی جذابه. امروز که با ماشین رفته بودم سرکار برگشتنی زیر بارون شدید میومدم البتهخوب شد با موتور وگرنه خیس اب میشدم. از وقتی که گفتن ساعت 6 باید بریم منم با ماشینمیرم چون طرح اصلی شروع نشده و میتونم از داخل شهر برم سرکار.یکی از جاهایی که تو ذهن مون بود بریم تبریز و جلفا بود که تو تعطیلات هفته قبل برای چند روزی رفتیمهمیشه سفرها پر از خاطره های خوبی هست که همیشه برای ادما می مونه. از دیدن شهر و مکانهایجدید و قشنگ تا اتفاقات جانبی! مثل ما که جا رزرو کردیم ولی از بس کثیف بود لغو کردیم. یه شهر دیگهجا رزرو کردیم و با اشتباه سایت به جای اتاق 2 نفره اتاق 3 نفر برام گرفت البته هزینه اش رو خودش دادشهر کلیبر خیلی سرسبز و قشنگ بود و جاده مرزی در کنار رود ارس فقط افسوس داشت. سرزمینی بهاون زیبایی رو از دست دادیم. در نهایت هم شهر جلفا و گشت و گذار تو شهر و خرید.پرسپولیس هم استقلال رو برد و هتریک قهرمانی کرد. امسال خیلیییی حال داد و جزو قهرمانی های بهیاد موندنی شد و همیشه تو خاطره هامون می مونه.قرارداد خونه مون هم ماه بعد میرسه که خداروشکر بابت تمدیدش مشکلی نداریم و صاحب خونه مون هممایل هست که تمدیدش بکنیم. با مستاجر خودمم صحبت کردم که با افزایش اجاره تمدید کنیم.مهرسا روز به روز داره بزرگتر میشه و دندون هاش دارن کامل میشن فقط حرف نمی زنه و لال موندهاما اینقدر شیرین هست که زود به زود دلمون براش تنگ میشه و از خونه میایم از دیدنش لذت میبریم و خستگی از بدن مون بیرون میره.درخواست دادم برم ستاد ولی چون نیرو ندارن جایگزین من کنن مثل همیشه مخالفت می کنن.البته این جایی که هستم جزو جاهایی هست که خیلی راضی هستم و با خیال و اعصاب راحت میرم سرکارماه بعد حتما باید یه روز برم شمال برای دیوا, ...ادامه مطلب

  • یه سالگرد دیگه

  • سلامدیروز 5امین سالگرد ازدواج من بود و چقدر این مدت برامون زود گذشت کلا زندگی خیلی تند تند دارهمیره جلو مخصوصا برای ماهایی که از 30 سالگی رد شدیم و کم کم رو به شیب پایانی زندگی داریمنزدیک میشیم.البته سالگرد امسال درگیر یه ماجرای تصادفی شدیم که انشا... هر چه زودتر بخیر بگذره. فعلا بجایهر چیز دیگه ای حواس مون معطوف همین فضیه اس!خونه مون رو برای یک سال دیگه تمدید کردیم و فعلا همینجا هستیم تا ببینیم سال بعد چی پیــــشمیاد. تو فکرم زیاد میاد که خونه خودم و بفروشم و باهاش یه حرکتی بزنم ولی هنوز به تصمیم قطعینرسیدم ولی احتمالش خیلی زیاده.2 هفته پیش که رفته بودم فوتبال به خاطر یک خراشیدگی روی پام الکی الکی عفونت کرد طوری کهاز درد پام رو روی زمین می کشیدم و راه می رفتم البته با امپول و سرم و چرک خشک کن خوب شد اما گاهی کوچکترین مریضی ها چطور میتونه یک مشکل واسه بدن به وجود بیاره که اصلا انتظارش رونداریم.خواهرم هم چند روز پیش داشت تو پیاده رو میرفت که ناگهانی پاش خالی می کنه و میخوره زمین.دیگه واسه اونم تو بیمارستان دنبال عکس و دکتر بودیم که خداروشکر بخیر گذشته اما باید 3 ماه خونهاستراحت کنه تا استخونش جوش بخوره وگرنه باید پروتز بزاره.خلاصه این روزا یکم با داستان های غیرمنتظره داره میگذره که انشا... این اخریش هم بخیر بگذره.انشا... همیشه برای همگی سلامتی باشه که هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیسخداروشکر روزهای کاری هم اروم میگذرن و از این شعبه ای که هستم حس خوبی دارم.بریم تا هفته ی بعد که ببینیم کجا میشه یه برنامه سفر ریخت بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عید و ماه رمضون

  • سلامعلاوه بر تبریک سال نو نمازه و روزهاتون هم قبول. امسال نفهمیدیم چی به چی شد و کلاخیلی حال و هوای عید رو نداریم. از طرفی حال و هوای ماه رمضون هم نیست و معلوم نیسکی به کیهانشا... که سال خوبی برای همه مون باشه و سلامتی باشه برای همگی.بر خلاف سال های قبل امسال عید رو جایی نبودم و تهران موندم چون حال نمیداد ماه رمضونمسافرت برم. گذاشتم برای تعطیلات عید و فطر به بعد یکی دو جا بریم.امروز اولین روز کاری با روال عادی بود و با اینکه خیلی خلوت بود ولی وقت خیلی کند گذشت.سحرها رو تصمیم گرفتم سبک بخورم چون وقتی می خوابم دیگه خیلیییی سخته بخوام بیداربشم برم سرکار.متاسفانه برادر یکی از دوستای قدیمی تو سن حدود 25 سالگی از دنبا رفت و پریروز رفته بودمبهشت زهرا برای خاکسپاری اش!!! بعدش هم رفتم سرخاک داداشم خیلی وقت بودکه نرفتهبودم.چند روز اول ماه رمضون همه اس مهمونی بودیم اینقد که دیگه کف کردیم ولی از هفته بعدیبیشتر خونه هستیم.این اولین پست سال جدید هست و انشا... اگه عمری باشه دست نوشته هایی رو مینویسمتا به یادگار بمونه.اما 12 فروردین سال 88 بود که نوشتن رو شروع کردم و امسال 14 امین سالی شد که اینوبلاگ رو ثبت کردم و برای خودش کلی قدیمی شده!14 سال خاطرات و اتفاقات زندگیم اینجا نوشته شده و حالا اولین صفحه سال جدیدش هم باز شد.خدایا به امید خودت... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تمام شدن یک سال دیگر

  • سلامیک سال دیگه از عمر همه مون گذشت. امروز وقتی داشتم سالنامه 1401 رو به سطل اشغال محل کارم میریختم به همکارم گفتم دارم یک سال از عمرم و میندازم بره. حالا تو سال جدید چهاتفاقاتی میفته و اصلا زنده می مونیم یا خیر رو فقط زمان معلوم میکنه.امسال هم با تموم خاطراتش واسه من خوب گذشت. تولد یک سالگی مهرسا، اثاث کشی مون رسیدن به اهداف مالی و سفرهای خاطره انگیز به فیلبند و اصفهان و شیراز و مشهد و ...در سال جدید هم کلی فکر و ایده تو سرمون هست که باید ببینیم کدومش رو می تونیم عملی کنیم. البته دیشب موفق شدیم ماشین ثبت نام کنیم ولی باید ببینیم شرایط فروشش چطوریه واصلا ارزش داره انجام بدیم یا نه.این روزها همه درگیر خونه تکونی هستن ولی هر چی جمع می کنیم انگار تمومی نداره خصوصااینکه همسرم هم از دیروز سرماخورده و یکم بی حاله! با بچه کوچیک که کلا نمیشه دست چیزیزد!!!امروز اخرین روز کاری مون بود و کارها رو جمع کردیم و زدیم بیرون.تهران فوق العاده خلوت هست وخیلی حال میده هر جا میریم ترافیکی نیس.همه حواس مون به عید هست ولی از اخر این هفته هم ماه رمضون با اون حال و هوای خاص خودششروع میشه.خودم به خاطر ماه رمضون تو فکرم نیس برم مسافرت ولی خانمم دوست داره بریم شمال خونه یکیاز اشناها ولی باید ببینم چی پیش میاد.مثل همیشه خیلی تو ایام عید دنبال خرید نرفتم البته دیروز دوسه تا تی شرت گرفتم ولی کلا گذاشتمبعد از عید که همه جا خلوت تر میشه برم چون راحت تر میشه گشت و انتخاب کرد.سال خوبی رو برای همگی ارزومندمانشا... که سال پر از سلامتی و دل خوش برای همه مون باشه و خاطرات شیرین رو برای خودمون ثبتکنیم.این پست هم اخرین پست من در سال 1401 هست و به امید خدا سال بعدی رو هم ادامه میدیم و ایندفترچه رو پر می کنیم. Adblo, ...ادامه مطلب

  • یادم رفت

  • سلامخوب هستیدقبلا ها فکر نمی کردم بچه بتونه ادم و به سختی مریض کنه ولی مهرسا ثابت کرد تو این زمینهکاملا موفق عمل می کنهاین هفته پر از فوتبال های قشنگ هست و الانم که پرسپولیس 4 تا به سپاهان زد و منچستر همفردا بزنه بارسا رو حذف کنه عالی میشه!چند وقتی به علت مشغله هام نتونستم بنویسم. اول اینکه از خیلی قبل دنبال زمین تو شمال بودمچون پسرخاله ام اونجا ویلا داشت بالاخره تونستم یه قطعه زمین و با باجناقم شریکی بخریم. خیلیوقت بود تو فکرش بودم و یکی دو بار هم رفته بودم برای خرید ولی قسمت نشد تا اینکه 3 هفته یپیش بود که قرارداد نوشتیم.دو هفته ای بود که بابا حالش خوب نبود و دو سری تو بیمارستان بستری اش کردیم. الان خداروشکرحالش خوبه ولی باید زیر نظر باشه.مملکت مون رسما تعطیل شده و هر روزی از گرونی ها میشنویم. دیگه درست نمیشه و بدتر هـــممیشه. تا وقتی با این بخوان برن جلو هر روز عقب مونده تر میشیم از دنیا!!!!فرش هارو دادیم بشورن و 4 روزه تو سرامیک و روفرشی میشینیم! فکر کنم فرار کردن رفتنهوای تهران هم که شده عین بهار و کم کم هم داریم میریم واسه سال نو ولی ماه رمضون هم دارهخیلی شیک و مجلسی بهمون چشمک می زنه.خیلی اعتقادات از بین رفته و همه چیز رو کتمان می کنن! انشا.. که خدا همه مون رو ببخشــــه وبیامرزه.کاملا به اون دنیا و رسیدگی به اعمال اعتقاد دارم ولی هر کی رو تو گور خودش میخوابونن وهر کی خودش می دونه چه اعتقادی داشته باشه.به خاطر بستری شدن بابا نشد مسافرت جایی بریم و رفت برای بعد ماه رمضون.این دو هفته که یک روز تعطیلی داشت خیلی خوب بود. میمیرن اگه کلا پنجشنبه رو هم تعطیلکنن. تعطیل که باشه حداقل دلار کمتر میره بالا!!! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نیمه کارهس

  • سلاماز اونجا کار ما ماهیت خدماتی داره برای همین به ندرت پیش میاد بخوان مارو تعطیل کنن برای همینبا اینکه امروز بیشتر ادارات و مشاغل تعطیل بودن ما مجبور شدیم بریم سرکار.فردا هم با اینکه گفتن تهران برف میاد ولی احتمالا شیفت باشیم و بریم هر چند اینقدر کار سرمــونکار ریخته شده که همینطوری هم وقت کم میاریم.بعد از مدتها که تو فکر خرید یا نخریدن پی اس بودم بچه داداشم گفت میخواد دستگاهش رو بفروشهمنم دیدم سالمه و زیاد استفاده نکردم ازش خریدم. البته هنوز که پول ندادم.همینطوری دارم برای خودم خرج می تراشمتازه تو این وضع بی پولی امروز با لیدر صحبت کردم برنامه بریزم برای اخر بهمن ماه بریم چابهار چونشنیدم اونجا خیلی طبیعت و مکان های دیدنی و قشنگ داره.مهرسا یکم سرما خورده بود بردیمش دکتر و یه امپول نوش جان حالا امروز خودم که از سرکار برگشتمیکمی گلوم درد می کنه و مشکوک هستم.می خواستم این هفته با پسرخاله ام بریم شمال ببینیم وضعیت زمین چطوره که چون همکارم مرخصیگزفته افتاد برای هفته بعد.مهرسا عاشق لبتاپ هست و تا روشنش می کنم حمله میکنه!الانم نمیزاره پست بنویسم و همه اش میاد می زنه رو کیبورد رو متن ها خراب می کنهفیلمی شده برای خودش و هر روز یه داستانی باهاش داریم.دیروز هم که روز مادر بود و رفتیم خونه مادرهامون. واقعا جزو نعمت هایی که هر قدر هم که بگیم بازمقدرشون و نمی دونیم وقتی نباشن می فهمیم چی بودن.کلا خدا حفظ شون کنه ولی از دست دادن عزیز خیلی داغ سختیه این و بیشتر برای این میگم که خیلیاز اطرافیان رو میبینم که مادرشون در کنارشون نیس متاسفانه!هوا خیلی سرد شده و نمی دونم تو شهرستان ها چطوری بدون گاز دارن سر میکنن!تهران قراره برف بیاد ولی ببینیم چقد میباره و سفید پوش می کنه.روزهای برفی و قشنگی داش, ...ادامه مطلب

  • یک سال دیگه پیرتر

  • سلامخیلی وقته میبینم زندگی داره رو تند میگذره و تا چشم بهم میزنی میبینی سالها دارن میگذرن و ما هممثل همیشه غرق خوشی زندگی و کی و کجا بشه که نوبت ما هم برســـــه که ببرن سینه قبرستــونبخوابونن و خداحافظ...در هر صورت 19 آذر امسال هم یک سال به عمرمون اضافه شد و حالا شدم 34 ساله!بابت همه اتفاقای زندگیم خدارو شکر میکنم و ازش ممنونم که نعمت های زیادی بهم داده.جشن های کوچولو تو خونه و سرکار فقط برای اینکه لحظاتی رو به خوشی بگذرونیم هست و دیگه توسن و سال ما مثل یه خاطره میشه!تو فکر تغییر موتور نبودم ولی شرایطی پیش بود که امروز رفتم قسطی قولنامه نوشتم و هفته بعد میرمتحویلش میگیرم. موتور الانم و به بچه خواهر همسرم فروختم.قسطش یکم زیاد هست و خانمم میگه تو نمیزاری اب خوش از گلوی ما پایین برهاز همون اول زندگی مون تو برنامه مون بود که اصفهان و شیراز بریم ولی همیشه میگفتیم بهار بریم اماقسمت شد اخر این هفته با بچه خواهرم برای چند روزی بریم مسافرت.کار خیلیییی خسته کننده و فرسایش شده چون خیلیی حجمش بالاس و همه اش ادم فکر میکنه هـــرچی کار می کنه بازم مونده و نیمه کاره ولش میکنیم میایم خونه.دیشب انگلیس با اینکه حقش نبود ولی به فرانسه باخت و متاسفانه نتونست بره جزو چهارتا تیم و حالادیگه جام جهانی برام حسی نداره.مهرسا کوچولو هم در استانه یک سالگی اش هست.واسه خودش فیلمی شده و میریم سرکار دلمون براش تنگ میشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فیلتر

  • سلامالحمد اله که همه چی رو فیلتر کردن و ماهواره هم که کلا پارازیت داره و زندگی خیلی دلچسب درحالسپری شدن هست.هنوز بعد از 40 سال نفهمیدن که نمیشه چیزی رو به کسی تحمیل کرد. قشنگ در مسیر کره شمالیشدن هستیم و چه بسا از اونا جلو هم بزنیم. چقدر حیف که این مملکت با این همه ثروت و موقعیــــتداره به تاراج میره و رو به نابودی هستش.بعد از مدتها دو سه روزی رو رفتیم مشهد و برگشتیم با اینکه روز اول هم هوا خوبه هم خلوت بود ولی توروزهای بعدی برعکس شد. مشهد خیلی سرما خشک تری نسبت به تهران داره. خصوصا اینکه خودم ومهرسا مریض بودیم و علایم مریضی رو داشتیم. اومدیم تهران تقریبا جفت مون خوب شدیم ولی الان یکهفته ای میشه که همسرم هم مریض هست و کامل خوب نشده.بین خودمون مریضی رو منتقل می کنیم و زنجیره اش فعلا قطع نشده.اینقدر هوا زود تاریک میشه که ادم همه اش فکر می کنه همه اش شبه. سردی هوا هم که باعث میشهادم همه اش خونه باشه حتی صبح ها حسش نیست با موتور تو سرما برم سرکار. تازه اخر هفته هم کهبارون میاد و نمی دونم با ماشین برم یا نه.هر چی ایران خودرو ثبت نام میزنیم اسم مون درنمیاد بلکه ام صفر سوار بشیم.تا اخر امسال قسط خرید خونه تموم میشه و یکم دستمون باز تر میشه خیلی سنگین بود اقساطش هر چند که خانمم میگه تو نمیزاری اب خوش از گلوم پایین بره و دوباره یک داستانی درست میکنیتعطیلی هیچی نیس و وقتی تقویم و میبینم غصه ام میگیره.خیلی این روزا استراحتم کم هست و دلم مثل همیشه خواب میخواد.ببرم ببینم می تونم به مراد دلم برسم یا نه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها