یکی دیگه

روزگار داره رو دور تند میگذره.

اتفاقات برنامه ها ارزوها ناکامی ها شادی ها همه و همه دارن پشت سر هم مثل یک سریال ثبت

میشن.

هیچکی هم نمی دونه کی نوار این فیلم قطع میشه.

ولی همچنان همه مون در حال ساختش هستیم.

مثل من که از امروز از نیمه عمر زندگی ام گذشتم. 

حالا دیگه رسما ادم 30 ساله شدم همون سنی که حس خوبی بهش نداشتم.

ولی خوب این تولد رنگ دیگه ای داشت چون در کنار همسرم اولین جشن تولدمون رو گذروندیم

واسه همین قطعا همیشه تو ذهن مون می مونه.

امروز رو یکم با تاخیر و فراموشی مثل 9 سال گذشته ثبت کردم.

سال بعد اگه عمری باشه می تونم تو 10 سالگی این دفترچه خاطره روز تولدم رو ثبت کنم.

خداروشکر می کنم به خاطر همه ی نعمت هاش.

ازش بهترین ها رو می خوام تو روزی که من و به این دنیا اورد و البته

روزی هم خواهد برد

چه چیزی تو عمق چشاته که من
یک نگاه تورو به یه دنیا نمیدم
که بعد از تماشای چشمای تو
از زمین و زمان عاشقانه بریدم
تو با کل رویای من اومدی
تا تو سی سالگی باورم زیرو رو شه