انگشت درد

روزگارتون خوش

انــــــــگشتان دست راستم یکم درد می کنن. یعنی درد نمی کنه ولی یه حس غیرطبیعی داره. از بس با این

کیبوردها تو شعبه کار میکنیم. از الان انگشت دستم داره حساس میشه.

دیشب تی وی داشت یه فیلم از داود رشیدی نشون میداد که مامانم سوال کرد این بازیگره مرده که گفتم نه

بابا زنده اس هنوز. صبح که بیدار شدم و تلگرامم رو چک می کردم دیدم خبر فوتش رو اعلام کردن.

مامانم کلا لفظ اومد و بدبخت به کشتن داد. خدا رحتمش کنه بازیگر خوبی بود.

به خاطر بابام دعوا با سازنده رو بیخیال شدیم و امروز یا فردا میاد تا قرارداد جدید بنویسه و بریم واحد جدید رو

تحویل بگیریم. قبل اثاث کشی باید بریم یه سری وسیله های نو واسه مامانم اینا بگیریم.

بچه خواهرم از قبل کنکور کلید کرده بود که باید واسم موتور بخرید. اشتهاش هم کم نیس و موتور گرون قیمــت

می خواد. باید مخش بزنم از خر شیطون بیاد پایین بریم براش یکم پایین تر بخریم.

تو هفته با همکارم رفتیم سینما چارسو و فیلم لانتوری رو دیدیم. با اینکه اولش خسته کننده بود ولی هر چی به

داستان اصلی رسیدیم جالب تر میشد. دوستم که موقع اجرای حکم تو فیلم استرس گرفته بود.

مثل فیلم هیس..!!! فیلم جالبی در رابطه با خشونت های اجتماعی بود. ارزش دیدن داشت.

بعدش باهم رفتیم دونر خوردیم ولی اصلا مثل ترکیه نبود. اونجا فوق العاده خوشمزه تر بود.

تو هفته ای پسرعمه ام از مشهد اومد خونه مون و منم شب رو رفتم بالا پشت بوم خوابیدم چقدر لذت داره ادم

بالا پشت بوم بخوابه. اینقدر باد خنک میومد که حد نداشت. فقط مصیبتش صبح هست که باید همه چی روجمع

کنی بیاری پایین.

واسه دندونم باید یک دکتر برم. البته مشکلی نداره ولی سالی 1 بار عکس میگیرم و اگه دندونام موردی داشته

باشه میدم درستش کنن.

تو هفته ای که گذشت نمی دونم گوشیم چه مرگش شده بود که اس ام اس ها کلا بهم نمرسید که مجبـــور

شدم ریستش کنم. البته اطلاعات خاصی روش نداشتم و الان درست شده.

روزهای عادی در حال گذر هستن. هیچ حسی به این روزهای خودم ندارم و نمی دونم چیکار دارم میکنم.

امیدوارم روزهای شما اینطور نباشن

فعلا خدانگهدار